سالهاست که عشقم را در صندوقچه غبار آلود قلبم پنهان کردم وکلید این صندوق را در بطری تنهایی نهاده وبه دریای بی پایان امید شناور نمودم تا شاید مسافری با زورق مهتاب وبا کوله باری از محبت انرا از اب بر گیرد ونیاز نامه ام را بشناسد و به یاری ام بشتابد
اری این گونه ثانیه هارا میشمارم ودر حسرتکده غریب خود به انتظار نشسته ام