• وبلاگ : سكوت يلدا
  • يادداشت : صداي باران
  • نظرات : 0 خصوصي ، 16 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    خوشحال ميشم به وبلاگ منم سر بزنيد خدانگهدار
    خودت را دوست داشته باش تا به ديگران فرصت دوست داشتن بدهي.
    من اولين بار هستش كه به اين وبلاگ ميام خيلي قشنگ و با احساس مي نويسي خوشحال ميشم به من هم سر بزني
    سعي کن خودت باشي. گمشده واقعي تو تو را آنطور که هستي دوست مي دارد نه آنطور که خود مي پسندد.

    همه عاشقند كه !!!.... حافظا !!!.....

    سلام وبلاگ بسيار جالبي داري

    خواهش مي کنم يه سري به كلبه درويشي من هم بيا

    اگه موافقي لينکمون رو مبادله کنيم

    ممنون.... باي

    سلام وبلاگ بسيار جالبي داري محصوصا قالبش

    خواهش مي کنم يه سري به من بزني

    اگه موافقي لينکمون رو مبادله کنيم

    نطر يادت نداره علاوه بر جواب من

    ممنون

    آخه وبلاگ عاشقانه كه بهش نظر دادي مال من . من قالبتو براي اين وبلاگم مي خوام

    قالبت واقعا قشنگه ..... من كه خوشم اومده

    لطفا كدشو بهم بده

    نه جدي مي گم لطفا كدشو برام بزار

    سلام

    خسته نباشي وبلاگ خوبي داري ولي بهتر بود از رنگ شاد براي قالب وبلاگ استفاده مي كردي

    من تازه كارم به وبلاگم دوباره سر بزن وراهنمايي كن

    سلام ممنون كه به من سر زدي وبلاگ تركونده ( يعني خيلي با حال ) مي خواستم بدونم مي تونم قالب شما را داشته باشم

    به احمد شاملو ؛

    (( بزرگي که زخم نديدنش تا هميشه بر پيکر قلبم - نمک مال - خواهد ماند !))

    تصويرت در آينه ديدگانم به من مي خندد ؛ نوايت در دالانهاي شنيدارم چون ترانه اي خوش انعکاس مي يابد ؛ باري حضورت را ديريست از کف نهاده ام ؛ با کدامين فرياد توان بر آوردن شکوِة نبودنت را ؟! روز و شب چه بي شتاب مي گذرند و در گذر هر لحظه اي روح کلماتت را در مي يابم ، به چنان که گويي تاکنون زبانت را نمي شناختم ! چه سخت است بي تو بودن و از تو گفتن ! چه سخت است در آستان والاي کلام تو اساعه اي بر ادب نوشتار ورزيدن و قلم را به دستان خويشتن آلودن . چه خُردم آن گاه که کلامم را به درگاه کلمات تو رهسپار مي کنم ؛ آي اي هميشه ماندني ! حاشا که جسارتي از اين منِ بي تو ، رميده باشد ..... ( خاکسترينه )

    در باران و به زير شب ...

    به زير دو گوش ما ...

    در فاصله اي کوتاه از بسترهاي عفاف ما ...

    روسپيان ،

    به اعلام حضور خويش

    آهنگ هاي قديمي را با سوت مي زنند ...

    در برابر کدامين حادثه آيا انسان را ديده اي ؛

    با عرق شرم بر جبينش ؟! ...

    آنگاه که خوشتراش ترين تن ها را به سکه سيمي توان خريد ؛

    مرا - دريغا دريغ - هنگامي که به کيمياي عشق

    احساسي از نياز نيفکنم ...

    نمي داني به كه بگويي ؛ آري و بدان كه اين مقصد نادانسته ، درست ترين پايان است ، چرا كه تو جستجو مي كني و ساده تسليم نمي شوي ...
       1   2      >